کتابخانه عاشقی
سلام دوستان آمدم با پارت جدید کتابخانه عاشقی از این پارت به بعد داستان خیلی هیجانی میشود پس بفرمایید ادامه مطلب😁😊😘👇
شروع پارت ۵:
از زبان مرینت:
بعد ساعت ها درسم تمام شد خیلی خسته شده بودم وقتی به ساعت نگاه کردم دیدم ساعت ۹ شده از تعجب چشمام گشاد شد و برای همین سریع وسایلم را جمع کردم و رفتم خانه انقدر خسته بودم فقط به پدر مادرم سلام کردم و وارد اتاقم شدم و روی تخت ولو شدم .
پس از مقداری استراحت یادم افتاد باید برنامه مدرسه ام رابگزارم برای همین سریع به سمت کیفم رفتم و با دیدن جعبه ای قدیمی در کیفم تعجب کردم و برای همین سریع آن جعبه را از کیفم درآوردم برایم سوال بود یعنی چه کسی همچین چیزی را در کیف من قرار داده و ....
پس از یه عالمه سوال و پیش بینی هایی که آیا این جعبه خطرناکه یا نه بالاخره تصمیم گرفتم درش را باز کنم وقتی درش را باز کردم ناگهان یک موجود کوچولو که شبیه پرنده ها بود از جعبه بیرون آمد خیلی ترسیده بودم برای همین سریع جعبه را به گوشه ای از اتاق پرت کردم و سریع از ترس رفتم زیر پتو که تاگهان صدایی به گوشم رسید که داشت اسمم را صدا میزد برای این که ببینم این صدا از کجا می آید پتو را کنار زدم و دیدم صدا از اون موجوده است که میگفت:
از زبان کوفی:( دوستان اینجا اسم کوامی تیکی نیست و کوفیه 😁)
هی مرینت نترس من دوستت هستم خواهشا نترس ، اسم من کوفی هست و من کوامی تو هستم.
M:منظورت از کوامی چیه؟🤨
K: منظورم اینه که من می توانم به تو قدرت های ماوراء و طبیعیه بدم و تو را تبدیل به یک ابرقهرمان کنم .
M:امکان نداره من ابر قهرمان باشم چون من خیلی دست و پا چلفتی ام و همه چی رو خراب میکنم برای همین من اینو قبول نمیکنم.😔
K:نه نمیشه چون تو انتخاب شدی ، تو به عنوان قهرمان شهر پاریس انتخاب شدی تو هیچ وقت دست و پا چلفتی نیستی تو دختری قوی هستی که شهر پاریس را از دست ارباب شرارت نجات میدهد.
M: یعنی به نظر تو من می توانم به این شهر کمک کنم و همه رو نجات بدم؟
K:چرا نتوانی؟ تو دختر خوبی هستی و همیشه دوست داری به همه کمک کنی پس تو می توانی بهترین ابر قهرمان تاریخ بشوی😉
از زبان مرینت:
یعنی من می توانستم همچین مسئولیت بزرگی را بر عهده بگیرم؟ یعنی می توانستم .
پیش خودم گفتم بزار برای یک بارم شده تلاش خودم را بکنم ، برای همین تصمیم گرفتم از کوفی بخواهم که یادم بدهد چگونه تبدیل به ابر قهرمان شوم.
کوفی میگفت قدرت من قدرت پرنده است و از همه معجزه گر های دیگه به همراه معجزه گر عنکبوت قوی ترین است و قدرت من عبارت از پرواز بال های آهنین ( منظورم پرتاب پر هایی که مثل سوزن نوک تیز هست و همه چیز را میبرد) و قدری تخم مرغ شانسی که فقط می توانم یک باز ازش استفاده کنم و بعد از استفاده پنج دقیقه بعد به حالت اول باز می گشتم خیلی برایم جالب بود برای همین کلمات جادویی که کوفی یادم داده بود را گفتم؛ و تبدیل به یک دختر پرنده شدم می خواستم برم بیرون که یاد پدر مادرم افتادم سریع به حالت اول بازگشتم و به آنها گفتم که خیلی خسته هستم و می خواهم بخوابم خاهشا کسی مزاحم من نشود و آن ها هم قبول کردند .برام یکم ناراحت کننده بود آخه این اولین دروغم به آنها بود ، ولی مجبود بودم این کار را بکنم زیرا باید هویتم را مخفی نگه میداشتم ، برای همین سریع به اتاقم بازگشتم و تبدیل شدم و از بالکون بیرون رفتم برایم جالب بود آخه تا حالا از این زاویه شهر زیبای پاریس را ندیده بودم داشتم به منظره ها نگام میکردم که به یک نفر برخوردم..
۳۰۰۰ کارکتر
خوب دوستان امید وارم خوشتان آمده باشد برای پارت بعد ۳ لایک و ۲ کامنت فراموش نشود 🙃
تا پارت بعد خدا نگهدار👋👋👋